تبلیغات در سایت ما

نگین اس ام اس

پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 878
  • کل نظرات : 8
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 187
  • بازدید دیروز : 0
  • ورودی امروز گوگل : 19
  • ورودی گوگل دیروز : 0
  • آي پي امروز : 62
  • آي پي ديروز : 0
  • بازدید هفته : 192
  • بازدید ماه : 736
  • بازدید سال : 6024
  • بازدید کلی : 33480
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 3.22.77.117
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • نظرسنجي
    عالی
    درباره ما
    نگین اس ام اس
    به سایت من خوش آمدید
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 187
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 192
    بازدید ماه : 736
    بازدید کل : 33480
    تعداد مطالب : 878
    تعداد نظرات : 8
    تعداد آنلاین : 1

    با کلیک بر روی 1+ ما را در گوگل محبوب کنید

    پارس جوک

    لوگوگ ما را در سایت خود قرار دهید

    کارت پخش کن

    یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

    در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!

    کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !

    قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!

    داستانک

    روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .


    بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و  محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

    زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
    تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!!!

    داستانک

    در کلاس درس استاد دانشگاه خطاب به یکی از دانشجویان میگه انواع استرس رو توضیح بده و استرس واقعی کدومه

    دانشجو میگه دختر زیبائی رو کنار خیابان سوار میکنی.  اما دختره کمی بعد توی ماشینت غش می کنه.  مجبور می شی اونو به بیمارستان برسونی. در این لحظه دچاراسترس آنهم از نوع ساده‌ میشی!

    در بیمارستان به شما می گن که این خانم حامله هست و به تو تبریک میگن که بزودی پدر میشی. تو میگی اشتباه شده من پدر این بچه نیستم ولی دختر با ناله ای میگه چرا هستی. در اینجا مقدار استرس شما بیشتر میشه. آن هم از نوع هیجانی!

    در خواست آزمایش دی.ان.ای می کنی. آزمایش انجام میشه و دکتر به شما میگه : دوست عزیز شما کاملا بیگناهی ، شما قدرت باروری ندارید و این مشکل شما کاملا قدیمی و بهتر بگویم مادرزادیه. خیال تو راحت میشه و سوار ماشینت میشی و میری. توی راه به سمت خونه ناگهان به یاد ۳ تا بچه ت میفتی …؟ و اینجاست که استرس واقعی شروع میشه!

    ضدحال حسابی

    پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمی تونسته بشنوه.

    بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب می شه.
    دو سه هفته می گذره و می ره پیش دکترش که بگه گوشش حالا می شنوه.
    دکتر خیلی خوشحال می شه و می گه: خانواده شما هم باید ظاهرا خیلی خوشحال باشن که شنوایی تون رو بدست آوردید.
    پیرمرد می گه: نه، من هنوز بهشون چیزی نگفته ام! هر شب می شینم و به حرف هاشون گوش می کنم… فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیت نامه ام رو عوض کرده ام!

    با خانوم ها همچین شوخی هایی نکنین

    زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به

    اتاق خواب سر زد
    ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید
    بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را
    با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.
    بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد
    با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.
    شوهرش گفت سلام عزیزم!
    پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند
    بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند

    راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟

    تا این حد ...

    مردی می ره پیش کشیش تا اعتراف کنه. می گه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یک مرد در خانه خودم پناه دادم.

    کشیش می گه: خوب این که گناه نیست!
    مرد می گه: ولی من بهش گفتم برای هر یک هفته ای که در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
    کشیش می گه: درسته که کارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این کار رو انجام دادی.
    مرد می گه: اوه! متشکرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه…
    کشیش می گه: بگو فرزندم.
    مرد می گه: آیا باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟

    جواب دندان شکن

    يک روز مردي خيلي خجالتي رفت توي يک كافي شاپ ...


    چند دقيقه كه نشست توجهش به يک دختر خوشگل كه كنار ميز

    بار نشسته بوده جلب شد.


    نيم ساعتي با خودش كلنجار رفت و بالاخره تصميمش رو گرفت و

    رفت سراغ دختر و با خجالت بهش گفت : ميتونم كنار شما بشينم

    و يه گپي با همديگه بزنيم و بيشتر آشنا بشيم ؟!
    دختر ناگهان و بي مقدمه فرياد زد : چي؟! من هرگز امشب با تو

    نمي خوابم ؟!!

    همه مردم توجهشون جلب شد و چپ چپ به مرد نگاه کردند و

    سري تکون دادند !

    مرد بيچاره سرخ و سفيد شد و سرشو انداخت پايين و با

    شرمندگي رفت نشست سر جاش ...

    بعد از چند دقيقه دختر رفت كنار مرد نشست و با لبخند گفت : من

    معذرت ميخوام! متاسفم كه تو رو خجالت زده كردم. راستش من

    فارغ التحصيل روانپزشكي هستم و دارم روي عكس العمل مردم در

    شرايط خجالت آور تحقيق مي كنم ...!!!

    مرد هم ناگهان فرياد زد : چي؟! منظورت چيه كه 200$ براي يه

    شب مي گيري؟

    توسیه میکنم نخونی

    تعدادى پيرزن با اتوبوس عازم تورى تفريحى بودند. پس از مدتى يکى از پيرزنان به پشت راننده زد و يک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقيقه بعد دوباره پيرزن با يک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد. اين کار دوبار ديگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پيرزن باز با يک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسيد چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خوريد؟ پيرزن گفت چون ما دندان نداريم. راننده که خيلى کنجکاو شده بود پرسيد پس چرا آن‌ها را خريده‌ايد؟ پيرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خيلى دوست داريم!

    سمعک

    يارو ميره سمعک بخره فروشنده ميگه: همه جورشو داريم از هزار تومني تا يک ميليون تومني.

     طرف ميپرسه: هزارتومني اش چطوري کارمي کنه؟ فروشنده ميگه: اين اصلا کار نميکنه فقط مردم با ديدنش بلندتر حرف میزنند. 

    داستانک

    مردی تعریف می کرد که
    با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و
    آنها دو دوستش را کشتند. وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی، گفت: زن های وحشی
    آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند.
    خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند. وقتی نوبت به من رسید به
    آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد
    !

    تاکسی

    سوار تاکسی بودم که یه خانم جوان با یه پسر بچه زبل ۵-۶ ساله
    کنارم نشست . بچه هه خیلی بپر بپر می کرد و تاکسی رو روی
    سرش گذاشته بود . خانومه هرچی گفت ساکت!نشد که
    نشد.آخرسر خانومه یه نیشگون اساسی از بچه هه گرفت که داد
    بچه بالارفت .
    بچه ی زبل با گریه گفت منو زدی؟حالا به بابا می گم دیشب خونه ی
    عمو اینا چیکار کردی. زنه که دید خیلی ناجور شد،گفت :چیکار
    کردم؟بچه هه گفت: خب گوزیدی! حالا ما سفت خودمونو گرفته
    بودیم که نخندیم و مثلا اصلا چیزی نشنیدیم ، ولی خود زنه اونقدر
    دست پاچه شد که به راننده گفت آقا آقا ما همین بغل پیاده می
    شم.ماشین نگه داشته – نداشته در رو باز کرد که بپره پائین .
    یهو یه ماشین دیگه از راه رسید و زد درب تاکسی کلا کنده شد. حالا
    مردم جمع شده بودند و راننده تاکسی که یه پیر مردی بود ، داد می
    زد و به زنه می گفت : آخه خواهر من، مادر من ،تو که منو بیچاره
    کردی! خب همه می گوزن . منم می گوزم ،اینم می گوزه . آقا شما
    نمی گوزی ؟ شما چی ، شما نمی گوزی ؟…

    داستانک

    یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
    تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
    اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
    شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
    سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
    یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
    نمیفروشم....!!!

    زرنگی همیشه جوابـ نمیده!!!!!

    یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش
    مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت

    طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد

    مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه
    اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر
    مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره

    توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت
    مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت
    مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
    و منتظر شد تا مرگ بیدار شه

    مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
    بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

    ده مرد ویک زن

    ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ

    4- ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﻧﺪ،ﺍﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻋﻘﺮﺑ  ﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .  ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .  ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻫﯽ؟ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ . . . . ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﺗﺎ جونت درآد!

    دختر و پسر

    ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ
    ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ

    ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ

    ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟
    ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ

    ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ

    ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ .

    ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ

    ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ . ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ

    ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ

    ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ

    ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ !

    ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟

    ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ

    ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ

    ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .

    ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ

    ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ .

    ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ

    ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ

    ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ

    ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﺳﺖ
    ش

    لکنت زبون

    طرف لکنت زبون داشته.
    زنگ میزنه اورژانس که بیان جنازه ی همسایشو ببرن!
    میگه: اااالو اااوورجانس ،این ههههمسسسایمووون ممممرده!
    یه آمبولانس میفرررررستین؟!...
    طرف میگه: آدرستون؟!
    یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!.........
    طرف میگه :ظفر منظورته ؟
    میگه: نننننننـــنه!
    طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
    یه هفته بعد همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟
    باز زبونِ یارو بند میاد میگه: ظظظ ظ!
    طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه!
    باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!
    یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه:
    اااااووووورژانس، این هههمسایمون ممممرده محلللمون بوی گند
    گررررررفته یه آمبولانس بببفرستیییین!
    طرف میگه :آدرستون؟!
    باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ!
    از اونور میگن :آقا منظورت ظفره؟!
    طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛
    آآآآررره کککککثافت
    ککشووووندم آورددددمش ظفرببییییا بببرش

    جوک شماره 121

    حرف حرف میاره چیست؟؟؟

    جمله ای که آقایان برای پیچاندن زن هایشان در جواب "از ظهر تا حالا داشتی در مورد چی زر می زدی؟" استفاده می شود

    جوک شماره ی 71

    تلویزیون داره میگه :جوونا باید مسیر زندگیشونُ مشخص کنن تا موفق بشن ...

    یهو مامانم برگشته میگه : مسیرشون مشخصه دیگه ...

    اینترنت ... آشپزخونه...

    اینترنت ... دستشویی...

    اینترنت ... تخت خواب ...!!!

    جوک شماره ی 40

     ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩر !

     ﮔﻔﺖ : ﺟﺎﻧﻢ !

     ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻡ !

     ﮔﻔﺖ : ﺑﺠﺎﻧﻢ !

     ﮔﻔﺘﻢ: ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ !

     ...ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻢ!

     ﮔﻔﺘﻢ: ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ !

     ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﻮﺭ ﺍﺯ ﺳﻬﻢ ﻧﺎﻧﻢ !

     ﮔﻔﺘﻢ: ﻛﺠﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ !

     ﮔﻔﺖ : ﺭﻭﻯ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ !

     ﮔﻔﺘﻢ: ﭘﺎﺭﭺ ﺁﺏ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺭﻭ ﻓﺮﺵ !

     ﮔﻔﺖ : ﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﺫﻟﻴﻠﺖ ﻛﻨﻪ،ﺑﻤﻴﺮﻯ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻢ ﺍﺯ 

    ﺩﺳﺘﺖ!!!

    جوک شماره ی 39

    جوک شماره ی 38

    پسرای عزیز خوب به دخترایی که میشناسیدشون نگاه کنید و یه نشونه ی پاک نشدنی توشون پیدا کنید...چند وقت دیگه لوازم آرایش گرون میشه دیگه نمیشناسیدشونااااا...

    حالا از من گفتن بود...

     

    جوک شماره ی 37

    جوک شماره ی 36

    جوک شماره ی 35

    جوک شما ره ی 34

    بابام:بده موبایلتوببینم

    من:بابایه لحظه وایسارمزشوبزنم

                                 delete sms

                                  delete video

                                   delete picture

                                    delete music

                                     delete private

                                     delete contacts

                          Format Memory  Card    

    من:بیابابامن چیزی ندارم که ازتون مخفی کنم!

    بابام:نه میدونم.فقط میخواستم ببینم ساعت چنده.

    من: :-(

    بابام: :-)

     

    جوک شماره ی 33

    جوک شما ره ی 32

    جوک شماره ی 31

    در خونه رو میزدن!

     

    دختر  داییم ۵ سالشه!

     

    جواب داد : کیه!؟

     

    زن همسایه مون پشت در به شوخی گفت: منم منم مادرتون!

     

    من رفتم در رو باز کردم, بنده خدا میخواس سکته کنه!

     

    گفت : ببخشید مادرتون هستن؟ گفتم : نع ، فقط من و حبه انگور هستیم

     

    جوک شماره ی 30

    جوک شماره ی 29

    جوک شماره ی 28

    جوک شماره ی 27

    جوک شماره ی 26

    جوک شماره ی 25

    یک روز شخص خسیسی فرزندش را قبل از رفتن به سلمانی صدا میکند و میگوید فرزندم اگر به سلمانی رفتی و نوبت تو قبل از یک شخص دیگر بود به سه دلیل تعارف کن تا اول او اصلاح کند.

    اول اینکه میگوید به به چه بچه ی با ادبی

    دوم اینکه در ان مدت که سلمانی موهای او را اصلاح میکند موهای تو بلند تر میشوند

    سوم اینکه ممکن است پول تو را هم حساب کند

     

    جوک شماره ی 24

    جوک شماره ی 23

    اﮔﺮ ﻃﺎﻭﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ

    ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻭﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺷﮏ

    ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻭﮐﻼﻍ ﺑﺮﺍﯼ

    ﻗﺎﺭﻗﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮ

    ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ !

    جوک شماره ی 22

    جوک شماره ی 21

    ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ

    ﺑﺮﻩ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﻨﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ

    ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮ، ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﮐﻤﮏ

    ﺑﮑﻨﻪ ﺑﮕﻪ: »ﺁﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ! ﺍﯾﻨﺎ

    ﻋﺮﻭﺱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﯾﺎ ﮐﻠﻔﺖ!؟

    جوک شماره ی 20

    جوک شماره ی 19

    جوک شماره ی 18

    اگه پسرا با جنبه بشن چی میشه؟؟؟؟؟ 1- بوی ترشی کشورروبرمیداشت (لذامشکلات زیادی برای شهرداری پیش مییومد) 2- ازدواج برای دختران تبدیل به ارزو و رویای شبانه میشد 3- مانتوها تنگتر،جوراب ها کوچیک تر،شلوارها کوتاه تر و روسری حذف میشد 4- شوهرمثل قند وپنیرکوپنی میشدوصف های طولانی برای گرفتن آن به وجود میامد پس به این نتیجه می رسیم که: پسرها همین طور بیجنبه باقی بمونن هم برای دخترا بهتره هم برای تمدن

    جوک شماره ی 17

    جوک شماره ی 16

    جوک شماره ی 15

    جوک شماره ی 14

    جوک شماره ی 13

    محققان اخیرا کش اردن حرف مورد علاقه ی دختر های ایرانی در زبان فارسی ( پ ) و ( خ ) می باشد.

    مثلا : دوست دارند که ( پول ) ( خرج ) کنند. ( پسر ) ( خر ) کنند. ( پدر ) ( خام ) کنند. ( پراید ) ( خرد ) کنند. ( پاسپورت ) بگیرند برن ( خارج) . ( پر رو ) و ( خوشگل ) باشند .(ساپورت) تن کنن و ... ادامه دارد.

    جوک شماره ی 12

    ﺍﻗﺎﯾﻮﻥ ﺣﻮﺍﺳﺸﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ.....

    ﺍﮔﻪ ﺑﻪ یک ﺩﺧﺘﺮ ﺑﮕﯽ ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﭼﻘﺪﺭ

    ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺷﺪﯼ ﺍﻣﺸﺐ، ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺑﺮﺍﯼ

    ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻤﻮﻧﻪ

    ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺷﺖ ﺷﺪﯼ،

    ﺗﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺱ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﻤﯿﺮﻩ..

    جوک شماره ی ۱۱

    جوک شماره ی 10

    جوک شماره ی 9

    تبلیغات
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نگین اس ام اس و آدرس neginsms.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    گروه کینگ پو - .::آیا میدانید!|سرگرمی|جاذبه های گردشگری|معما و تست هوش::. - 1392/6/27
    تبادل لینک با بهترین وبلاگ ها - با سلام
    با زدید وبلاگ خود را افزایش دهید
    تبادل لینک را یگان - 1392/6/27
    سمر - سلام وبلاگ زیبایی داریدبه من هم سربزنید - 1392/6/27
    دریا - بهم سر بزن عالییییییییییییی بود - 1392/6/26
    daisy - سگ از دهکده گریخت....!
    به گمانم با دیدن وفای آدمیان،وفایش از یاد رفت.!!

    ***
    هر بار که بی بهانه دست کسی را گرفتم گم شدم ترس من از گم شدن نیست ترسم از گرفتن دستی است که بی بهانه رهایم کند.
    منتظرتم در:daisy77.loxblog.com - 1392/6/26
    ترنم - سلام وبلاگ خوبی داری من شما را لینک کردم شما هم من را لینک کنید - 1392/6/21
    حسين - داش حسين دمت گرمــــــــــــــــــــ!!!!
    خيلي بدردم خورد smsات.به منم سر بزن! - 1392/5/22
    amin -
    سلام امیدوارم حالتون خوب باشه انصافآ وبتون خیلی قشنگ نمیخوام تعریف و تمجید الکی بکنم واقعا قشنگ
    من شما رو لینک میکنم و منتظر حضور گرم شما هستم...
    شما هم لطفا بهم سر بزنید و نظرتون بگید و منو با اسم وب ام یعنی " تنهاترین عشق روزگار " لینک کنید
    راستی اگر دوست داشتید میتونید کد بنر منو که در سمت راست و پایین آمار وب است در قسمت کدهای اختصاصی وبتون کپی کنید لطفا
    همچنان منتظر شما هستم منم هر روز بهتون سر میزنم
    یادتون نره

    تنهاترین عشق روزگار
    - 1392/5/21
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    به نگین اس ام اس امتیاز دهید